ویژه برنامه‌های حرم مطهر رضوی به مناسبت دهه کرامت + جزئیات شباهت‌های حضرت معصومه (س) با حضرت زهرا (س) حضرت معصومه (س) مظهر یک دختر اجتماعی در معنای دینی و اسلامی مشهدالرضا(ع)، میزبان همایش ملی «رویش امید» | رحیم‌پور ازغدی: حقوق زن و کودک، بزرگ‌ترین خط قرمز اسلام است  عطر شادی در بهشت هشتم پیچیده است | آغاز جشنی به بزرگی کرامت امام مهربانی‌ها + تصاویر رونمایی از درب طلای حرم امام رضا (ع) همزمان با آغاز دهه کرامت + فیلم و عکس حرم مطهر رضوی آماده میزبانی از زائران غیرایرانی در دهه کرامت کشف یک آغوش امن سیده جلیله فاطمه‌معصومه (س) برکتی به نام دختر | آنچه باید درباره شأن دختران در باور‌های دینی بدانیم طوفان به تاسیسات برق در مشهد و دو شهرستان خراسان رضوی خسارت زد نشست هم‌اندیشی کمیته علمداران شورای هیئات مذهبی مشهد برگزار شد مروری بر جایگاه و نقش زنان مسلمان در تاریخ صدر اسلام کینه را باید دفن کرد؛ آنچه می‌کارند مهر است نگاهی به آموزه های اسلامی درباره روابط خانواده، حدود و حقوق متقابل آنها نسبت به یکدیگر ارزش روایت و نشر حدیث
سرخط خبرها

بازخوانی اشعار صحن وسرای حرم رضوی (۱۴)

  • کد خبر: ۱۷۸۶۵۸
  • ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۱:۲۲
بازخوانی اشعار صحن وسرای حرم رضوی (۱۴)
احمد کمال پور سال ۱۲۹۷ در مشهد دیده به جهان گشود. آن طور که خودش نوشته است، به رسم آن روزها، در مکتب، «گلستان» و «بوستان» و «حافظ» خواند و سپس تحصیلات خود را تا پایه ششم ادامه داد.
قصیده ای که در یادداشت پیشین به آن پرداختم (= «ای مرا آرامشِ جان زی تو جان آورده ام»)، چنان که آمد، از احمد کمال پور است. احمد کمال پور سال ۱۲۹۷ در مشهد دیده به جهان گشود. آن طور که خودش نوشته است، به رسم آن روزها، در مکتب، «گلستان» و «بوستان» و «حافظ» خواند و سپس تحصیلات خود را تا پایه ششم ادامه داد، اما، از آنجا که پدر را از دست داد و تحت سرپرستی دایی خود قرار گرفت، مجبور شد دنبال کار برود، چنان که ۲۵ سالی به کفاشی پرداخت و پس از آن تقریبا همین اندازه هم در کارخانه قند خدمت کرد. با این همه، کمال پور هرگز از شعر غافل نماند تا سرانجام خود نیز شاعری نامی شد: او که در همان ایام کودکی به اصرار پدر و برای او «شاهنامه» می خواند، بعدها، با ناصرخسرو و مسعود سعد و انوری دمخور شد و زیرِ دست دایی خود که شاعر و نقاش هم بود، متأثر از او (که سال ۱۳۲۳ دختر خود را نیز به عقد خواهرزاده اش درآورده بود) و البته پس از آنکه پایش به انجمن های ادبی باز شد، سال ۱۳۲۵، آگاهانه شاعری پیشه کرد. کمال پور که «کمال» را تخلص خود برگزیده بود پیش از آن نیز شعر می ساخت، اما به تفنن، مثلاً برای مجالس سوگواری؛ پس از آشنایی با عبدالعلی نگارنده (۱۲۷۸-۱۳۴۶) و غلامرضا قدسی (۱۳۰۴-۱۳۶۸)، گویندگان و انجمن داران نامی زمان، بود که او رسماً به حلقه شاعران پیوست.
کمال، باز همچنان که خودش گفته است، با شعر نو که کم کم داشت جا می افتاد و خریدار پیدا می کرد چندان انسی نداشت و بیشتر به انواع و قالب های سنتی و از بین همان ها نیز بیشتر به قصیده متمایل بود. همان طور که می دانیم، چامه سرایان بزرگ فارسی، اغلب، از سده های چهارم و پنجم و ششم اند. جز کسانی که از ایشان نام بردم، رودکی و فرخی و منوچهری و سنایی هم از قصیده گویان برجسته این دوران و البته همه ادوار شعر فارسی به شمار می آیند. در ایام فرمانروایی قاجاریان، دوباره قصیده روایی یافت و قصیده سرایان خوبی ظهور کردند، اما سلطنت پهلوی با برافتادن شعر مدحی و منصب ملک الشعرایی همراه شد که نمایندگان شاخصِ آن چامه سرایان بودند. در این وضع، کسانی که همچنان دل در گروِ چامه سرایی داشتند بیشتر به سرودن قصایدی در وصف و پند و حسب حال پرداختند، موضوع هایی که از همان آغاز قصیده سرایی فارسی هم محل توجه شاعران بود و باعث خلق چامه هایی مؤثرتر و دل نشین تر می شد. در عصر ما، محمدتقی بهار در این فن پیش و بیش از دیگران بود. پس از او، بایست مهدی حمیدی شیرازی را یاد کرد. از این ها که بگذریم، بی گمان، کمال از دیگر قصیده پردازان معاصر هیچ کم ندارد و ای بسا که در شور و حال از آن ها ــ حتی از حمیدی نیز ــ برتر باشد. (اینجا، یادآور می شوم که کمالْ باستانی کار بزرگی هم بوده است؛ و این امر قطعا در نفوذ و گیرایی افزون سروده های او نقش داشته است.)

شاید اگر چند بیتی از چامه های او را بخوانید، در این باب با من هم داستان شوید: «هرچند که خود ز اهلِ بازارم/ باللَّه که از این محیط بیزارم// عمری است در این فضای جان فرسا/ برخاسته صد بلا به پیکارم// گوشی نشنید ناله ام هرگز/ در سینه شکست ناله زارم// در سنگ دلان نمی کند تأثیر/ آهِ من و ناله شَرَربارم// گویی یاسین به گوشِ خر خواندم/ زآن روی اثر نداشت گفتارم// [...] من کارگرم مرا بس است این فخر/ کز رنجِ تن است کمّ و بسیارم// پاپوش برای کس نمی دوزم/ گر کفش گری است حرفه و کارم// من کارگرم از آن نمی آید/ از حرفه و کارِ خویشتن عارم». یا این غزل را مرور کنید: «تا که نقشِ تو در دل است مرا/ کامِ دل از تو حاصل است مرا// نه ز دل می روی نه از نظرم/ دیده آیینه دل است مرا// بی تو هرجا به هرچه می نگرم/ روی تو در مقابل است مرا// در شبِ تیره یادِ روزِ وصال/ روشنی بخشِ محفل است مرا// بی تو بر هرچه دیده باز کنم/ در نظر نقشِ باطل است مرا// شکْوه از مردمِ زمانه خطاست/ مردمِ دیده قاتل است مرا// ره به کوی تو کی توانم بُرد؟/ پای امّید در گل است مرا// مرو ای در دلم نشسته مرو/ زندگی بی تو مشکل است مرا// نکنم دیگر آرزوی بهشت/ تا به کوی تو منزل است مرا// گر به گردابِ غم درافتادم/ دامنِ صبرْ ساحل است مرا».

شاید آن قصیده رضوی کمال را نیز همین شور و حالْ برگزیده و به حرم علی بن موسی الرضا(ع) راه داده است. آن شعر را به این دلیل در یادداشت پیشین آوردیم که مخاطب ناآشنا، بی آنکه از سرگذشت تأثربرانگیز شاعر متأثر شود، از خود شعر حظ ببرد. آن چامه، درست مانند چامه خاقانی شروانی، یکی دیگر از آن چامه سرایان بزرگ، که کمال در سرودن شعر خود به آن نظر داشته است، از دل برآمده است و لاجرم بر دل هم می نشیند. پیر خراسانی که ۲۳ شهریور ۱۳۷۹ در دل خاک جای گرفت، شاید یکی از همان بامدادانی که عصازنان به سوی بارگاه امام رضا(ع) می شتافته است، این قصیده جوان شروانی را زمزمه می کرده است که او در بازگشت از سفر حج سروده بوده است و تحت عنوان «صفتِ خاکِ شریف که از بالینِ مقدسِ خاتم النّبیّین، محمد(ص)، آورده بود، و بیانِ فضائل و علوِّ همتِ خود» به دست ما رسیده است: «صبح وارم کآفتابی در نهان آورده ام/ آفتابم کز دمِ عیسی نشان آورده ام// [...] این همه می گویمت ”آورده ام“ باری بپرس/ تا چه گنج است و چه گوهر وز چه کان آورده ام// بازپرسی شرط باشد تا بگویم کاین فتوح/ در فلان مدت ز درگاهِ فلان آورده ام// تو نپرسی من بگویم نَز کسی دزدیده ام/ کز درِ شاهنشهی گنجِ روان آورده ام// یعنی امسال از سرِ بالینِ پاکِ مصطفی/ خاکِ مُشک آلود بهرِ حِرزِ جان آورده ام// خاکِ بالینِ رسول اللَّه همه حِرزِ شفاست/ حِرزِ شافی بهرِ جانِ ناتوان آورده ام».

خاقانی که دو بار به حج رفته بود چامه های درخشانی در مدح پیامبر اسلام پدید آورده است که آنچه آمد تنها یک نمونه از آن هاست. این قصیده به این دو بیت اختتام می یابد که «هرچه دارم ترّ و خشکِ من همه اِنعامِ اوست/ کاین گلاب و گل همه زآن گلْسِتان آورده ام// او سلیمان است و من مورم به یادش زنده ام/ زنده ماناد آن کز او این داستان آورده ام». اینجا، مرجع ضمایر خاقانی «حضرتِ خاقانِ اکبر اَخْسِتان» است که از ۵۳۹ تا ۵۷۶ هجری قمری شروانشاه و حاکم نواحی آذربایجان بود، اما کمال که قصیده خود را با بیت «هرچه ...» (البته با کمی دستکاری) به انجام رسانده است امام هشتم را منظور داشته است. سروده او، اگرچه با تغییرات و تفاوت هایی بر آن درِ صحن جمهوری نقش بسته است، همچنان تروتازه است و رنگ به رخسار چوب های خشکِ مرده می آوَرَد. چنان که محمدجعفر یاحقی نوشته است، «ذهن کمال جوی کمال [...]، در پرتو طبع عیارصفت و پهلوان خوی او، با ”بافته های رنج“ درآمیخته و اغلب ”حُلّه تنیده ز دل بافته ز جان“ را تشکیل داده است که هیچ گاه بازار آن کاسد و بی رونق نخواهد شد.» نیز، همچنان که محمدرضا شفیعی کدکنی درباره کمال سروده است: «مرا عقیده بُوَد کاو هزار سال فزون/ جهان سپَرده و از آفتِ زوال بری است// دو گونه عمر به او داده است بارخدای/ یکی از آنکه به روزان و ماهیان سپری است// دُدیگر آنکه بُوَد هرگزیّ و جاویدان/ از آنکه سخت گره خورده با زبان دری است».

منابع:
افضل الدین بدیل بن علی نجار خاقانی شروانی (۵۲۰-۵۹۵ هجری قمری). «دیوان خاقانی شروانی». به کوشش ضیاءالدین سجادی. تهران: انتشارات زوار. چ. ۹. ۱۳۸۸.
بینا، یوسف [گردآوری و گزینش و ویرایش] (۱۳۹۳). «کمال شعر: احمد کمال پور». مشهد: انتشارات سپیده باوران.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->